خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

۱۱ مطلب با موضوع «داستان :: شهدای مدافع حرم» ثبت شده است

محمدم :

🌹همان پیراهنی که خواستی اتوکردم ؛

🌹همان انگشتری که گفتی آماده کردم ؛

توی ساک ،همان ها را که گفتی گذاشتم ؛

به همان ترتیبی که سفارش کردی؛فقط بدان ....

دلم ❤️

را رج به رج از شال ردکردم 

و دور گردنت انداختم ؛

مثل پیچک دور بندپوتینت کشیدم 

من ...

این جا ...

بی دل شده ام  😔😭


روبه روی حرم که می ایستی یادت باشد یک نفردوتایی هستی 💕


سلام مرا به خانم برسانی ....باقی راخودش می داند.

 

🌹🌹🌹محمد جان من این درس را از کربلا آموختم که ما چیزی را که در راه خدا داده ایم هیچ وقت باز پس نمیستانیم.

شهادتت مبارک ....🌹🌹🌹🌹🌹

دل نوشته همسر شهید مدافع جاوید الاثر حرم محمد اینانلو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۵
خادم الشهدا

نیمه شب برا درس خوندن به اتاق پذیرایی رفتم.

دیدم محمودرضا قبل از من اونجاست، اما درس نمیخواند.

با این که اون موقع دوازده سیزده ساله بود و به سن تکلیف نرسیده بود، داشت نماز شب میخواند.

شب های دیگه هم دیدم بلند شده و نماز شب میخونه.

هر شبی هم که می گذشت نمازش طولانی تر میشد.

حتی یک بار نماز شبش حدود دو ساعت طول کشید.

هنوز چهره اش یادمه که نماز شب هاش رو چقدر با حال میخواند...


به روایت برادر شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۰۹:۵۵
خادم الشهدا

بار اول که خیره شدم تو صورتش...

وقتی بود که انگشتر فیروزه شو کردم دستش...

سر سفره ی عقد...

.

نذر کرده بودم...

قبل ازدواج...

به هیچکدوم از خواستگارام نگاه نکنم...

تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...

حالا اون شده بود...

جواب  مناجاتای من...

مثه رویاهای بچگیم بود...

با چشایی درشت و مهربون و مشکی...

هر عیدی که میشد...

میگفت بریم النگویی،انگشتری...

چیزی بگیرم برات...

میگفتم\"بیشتر از این زمینگیرم نکن

چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته...

.

#عاشق_کشی_دیوانه_کردن_مردم_آزاری...

#یک_جفت_چشم_مشکی_و_اینقدر_کارایی؟

.

میخندید و مجنونم میکرد...

دلش دختر میخواست...

دختری که تو سه سالگی...

با شیرین زبونی صداش کنه......بابا...

یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه...

سلام کرد و نشست کنارم...

دخترش به تکون تکون افتاد...

مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده...

لبخندی کنج لباش نشست...

از همون لبخندای مست کننده ش...

یه  شیرینی گذاشت دهنم...!

گفتم: \"خیره ایشالا...!!!\"

گفت: \"وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم...\"

اشکام بود که بی اختیار میریخت...

\"خدایا

یعنی به این زودی فرصتم تموم شد...؟\"

نمیخواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه...

ولی نتونست جلو بغضشو بگیره...

گفت:

\"میدونی اگه مردای ما اونجا نمیجنگیدن...

اون جونورا...

به یزد و کرمان هم رسیده بودن و

شکم زنان باردارمونو میدریدن...؟

میدونی عزت تو اینه که مردم...

بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟\"

گفتم:\"میدونم

ولی تو این هیاهوی شهر...

که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن...!!!

کسی هست که قدر این  مهربونیتو بدونه...؟\"

باز مست شدم از لبخندش...

گفت:\"لطف این کار تو همینه...\"

تو تشییعش قدم که بر میداشتم و...

حالا که رو تخت بیمارستان...

رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم...

همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...

.

(همسر شهید،میثم نجفی)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۹
خادم الشهدا

حرف های آخرشه

کوتاهه

گوش کن لطفا


⚡️صدای شهید مدافع حرم، شهیدمهدی صابری⚡️

فرمانده گروهان علی اکبر (ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون...

دقایقی قبل از شهادت که در محاصره کامل داعش قرار دارند...



شهید مهدی صابری : نه نه عقب نشینی تو کار نیست...



شهید مهدی صابری پشت بیسیم: میتونید برا ما یکی رو بفرستین یه مقدار اب بیاره؟؟

همرزم شهید :اب هیچی نداریم برادر...


شهید مهدی صابری : یا علی ، کربلا...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۴
خادم الشهدا

❤️شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان ❤️

تاریخ ولادت:۱۳۷۴/۱/۲۶

تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۸/۲۱

به نقل از مادر بزرگوار شهید:

یک جوونی چندروز پیش تو چیذر (سر مزار شهید) میگفت من نه خدا پیغمبر قبول داشتم نه نماز و نه امام حسین.. بچه محل چیذرم ولی تا هفته ی پیش یکبارم چیذر نیومده بودم.. تا اینکه یک شب خواب میبینم توی بیابون تاااریک گم شدم...یک جوون قد بلندی با تیشرت استین کوتاه ابی اومد جلو.. بهم یک راه بلند سفید و پر نور رو نشون میده... و میگه این راهیه که باید بری.. بیدار میشم خواب از سرم میپره و تا صبح توی حیاط قدم میزدم.. صبح وقتی از جلوی امامزاده علی اکبر رد میشدم دیدم شلوغی و همهمه ست... اومدم داخل دیدم مراسم تشییع و تدفین جنازه شهیده... عکسش رو زده بودند.. دیدم همونیه که دیشب تو خواب دیده بودم!!! به سختی از فشار جمعیت اومدم نزدیک و پیکر شهید رو با اون وضعیت خاص دیدم..(میگفت من حتی تشییع پدرم رو هم نرفته بودم)  از اون روز دیگه صبح و شبم شده چیذر.. کار و زندگیم شده گلزارشهدای امامزاده علی اکبر چیذر .... 

.

شادی ارواح مطهر❤️ شهدا ❤️صلوات 

🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۳:۲۷
خادم الشهدا

✨اینم از ویژگی های آقا رسول یا آقا محمد حسن یا همون ابوخلیل.😊


✨هرچند که قطره ای از دریای کرامات اخلاقی این شهید بزرگواربود.


✨همین کارارو میکردن که لیاقت پیدا کردن که راه حضرت ابالفضل رو تو دفاع از حریم اهل بیت ادامه بدن.


✨رسول وامثال رسول انقدر بزرگ بودن که نمیشه روح بزرگشون  رو تو کلمات خلاصه کرد😔


✨جسم دنیایی رسول یارای کشیدن سنگینی روح بزرگشو نداشت وفقط 27سال تونست دووم بیاره، انگار از اولشم آسمونی ☁️☁️  بودنه زمینی.


✨اینایی که گفتم چیزی نیس،

برای شناختن رسول باید کربلا روفهمید که اونم خیلی سخته،😭😭😭.خیلییی.


✨مگرنه اینکه شهید آوینی میگه:


🌺اگر میخواهید مارو بشناسید باید قصه ی کربلا رو بخوانید،😭😭🌺


قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۸
خادم الشهدا

✨✨خب دوستان حالا که با اقا رسول آشنا شدیم پای صحبت اطرفیان  وپدر ومادر🌹ابو خلیل🌹 میشینیم تا از ویژگی هاش بگن👇👇👇


👈خیلی خوش اخلاق وشوخ طبع بود،همیشه لبخند به لب داشت،تو بدترین شرایط،حتی وقتی زیر آتیش دشمن بود🌺



👈به ولایت وحضرت اقا ودفاع ازحریم ولایت خیلی علاقه داشت.🌺


👈خیلی بصیرت دینی داشت ومطیع حرف پدر ومادرش بود،وتوهرامری از اونا مشورت میخواست،حتی انتخاب دوست🌺


👈به رعایت حلال وحرام اهمیت زیادی میداد،بطوری که قبل از رفتن به سوریه حتی خمس پولش رو حساب کرد🌺.


👈در رابطه با امر به معروف  ونهی از منکر خیلی فعال بود وبا هیشکی تعارف نداشت.یکی از دوستاش میگفت بعداز رسول کسی نبود که به ما بگه دروغ نگو،غیبت نکن....🌺


👈انسان خداشناسی بود ،درمورد توحید خیلی فکر میکرد ومطالعه داشت،به شانس معتقد نبود ،همیشه میگفت این خداست که مدیر همه اموره.🌺


👈از اون بچه هیئتی های پاکار بود،هرهفته هیئت میرفت و خیلی هم رواین قضیه مقید بود🌺


👈سر نترسی داشت وتوهر میدونی بود خیلی رشادتها ازخودش نشون میداد🌺


👈رونگاه به نامحرم خیلی حساس بود،محل کارش شمال شهربود و وضع حجابم اونجا ناجور،هیچ کس ندیده بود رسول یبار سرش بالا باشه واطرافو نگاه کنه🌺


ادامه دارد...

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت چهارم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۶
خادم الشهدا

✨صد حیف که دشمن هیچوقت بیکار نمیشینه،واینبارم چشم👀 طمعش رو به حرم عمه سادات دوخته بود.

نتونستم طاقت بیارم،انگار امام حسین همین الان داشت🍃 هل من ناصرا ینصرنی 🍃میگفت.


من دوره های سخت نظامی💣🔫 رو گذرونده بودم وتخریب چی قابلی بودم.میتونستم اونجا موثر باشم.


وصیت نامه مونوشتم وبه پدرم دادم واز زیر قرآن رد شدم وراهی شدم....


تو سوریه وتوماموریت ها اسم جهادی✨ ابوخلیل✨ رو انتخاب کردم.


ماه محرم اون سال روتو سوریه بدجور دلتنگ عزاداری های هیئت ریحانة النبی بودم.


آخرشم چهاردهم محرم یاهمون 27آبان 92 وقتی داشتم منطقه رو پاکسازی میکردم یه بمب💣 منفجر شد ومنو چند روز مونده به تولد 27 سالگی م 🎂 به آرزوم رسوند.


امام حسین بهترین مزد رو بهم داد،سنگ قبرم یه سنگ قدیمی از سنگ فرش حرم ابا عبدالله بودکه سالم به ایران رسیده بود😃


ادامه دارد...

قسمت اول

قسمت سوم

قسمت چهارم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۸:۲۳
خادم الشهدا

✨چون روز میلاد امام حسن عسگری بدنیا اومدم اسمم رومحمد حسن گذاشتن.ولی توخونه رسول صدام میکردن.


✨20آذر 65 تویه روز سرد وبرفی  تویه خانواده ی مذهبی توتهران به دنیا اومدم،توبحبوحه ی جنگ💣🔫.


✨خدا خیرشون بده پدرومادرمو🌹 من وداداشمو جوری بار آوردن که کلا اهل مسجد ومنبر وهیئت بودیم.


✨یه داداش بزرگتراز خودم دارم ،میگن برعکس داداشم خیلی اهل شیطنت نبودم وسرم به کار خودم گرم بود،کلا بچه آرومی بودم.☺️


✨13سالم بود که رفتم تو بسیج ثبت نام کنم،اوایل چون سنم کم بود قبول نمیکردن،اما من اونقدر اصرار وپافشاری کردم تا قبولم کردن.


✨کلا فعال بودم ویه جابند نمیشدم، عاشق ورزش بودم وراپل وکوهنوردی 🗻رو بصورت جدی ادامه میدادم.


✨دنبال درس عربی ونقاشی و قرآن هم بودم و به زبان عربی هم تسلط کامل داشتم.


✨شبای جمعه پاتوقم بهشت زهرا و شاه عبدالعظیم بود،هیئت های زیادی ام میرفتم،اما هیئت 💠ریحانة النبی 💠 یه چیز دیگه بود وتقریبا از سال 85پای ثابت اونجا بودم تومسجد گیاهی.😊


✨تو دانشگاهم رشته ی مدیریت رو انتخاب کردم وخوندم.


✨سال 88تو جریان فتنه کلا چند روز وسط،معرکه بودم.شوخی که نبود اینا میخواستن به ولایت وانقلاب ضربه بزنن که خدارو شکر وبه یاری امام زمان🌹 ناکام موندن😊.


✨یه چیز درگوشی ام بگم بهتون،😉،از اولم میدونستم شهید میشم،نشون به اون نشون که تو 15سالگی اینو به مربی راپلم هم گفتم.


ادامه دارد...


قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۰
خادم الشهدا


♥️بسم رب الشهدا♥️


.

♥️سیب سرخی سرنیزه ست دعا کن من نیز♥️


 ♥️این چنین کال نمانم به شهادت برسم♥️


سید ابراهیم میگفت: 

.

دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر 

خمپاره درست خورد کنار من ولی به من چیزی نشد ..

.

گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم ...

.

آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم ...

.

دفعه دوم که رفتم سوریه، باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد ....

.

گفتم شاید وابستگی به خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم ....

.


 آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم

.


 و برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم 

.


مـن کـجا و بـا شهیدان زندگی ؟♥️

مـن کـجـا و قـصـه ی رزمندگی ؟♥️

مـن کـجــا و دیــدنِ وجــهِ خــدا ؟♥️

.

.

 به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشکلم را پرسیدم ،

.

ایشان گفتند:♥️من کان لله کان الله له♥️

.

 تو برای خدا به جبهه نمی روی برای شهادت می روی.

 .

 نیتت را درست کن خدا تو را قبول می کند...

.

پدرش می گفت : 

این دفعه آخر مصطفی(سیدابراهیم) عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینی نبود ..

.

رفت 

و به 

آرزویش

رسید.. ♥️



 مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) درشب عاشورای سال 1394در دفاع از حرم عمه ی سادات شهید شد....


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۷
خادم الشهدا