خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

۱ مطلب با موضوع «داستان :: عباس بابایی» ثبت شده است



قهر بودیم..

در حال نماز خوندن بود..

نمازش که تموم شد هنوز پشت به اونو رو به دریا نشسته بودم..

کتاب شعرش و برداشت و شروع کرد به خوندن..با یه لحنه دلنشین...

ولی من باز باهاش قهر بودم..!!

کتاب و گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تمام، نمازش تمام،دنیا مات .... سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد"

باز هم بهش نگاه نکردم..

اینبار پرسید: عاشقمی؟؟ سکوت کردم...گفت: "عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند" 

دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟؟

 گفتم : نههه


گفت:"لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ..که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری"


دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه...بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم:

خدا رو شکر که هستی


شهید عباس بابایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۹
خادم الشهدا