حمید به این چیزها خیلی حساس بود.
به من میگفت: فاطمه! این چیه که زنها میپوشند؟
میگفتم: مقنعه را میگویی؟
میگفت: نمیدانم اسمش چیه..
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل میگیری و روسری و چادر سرت میکنی بهتر از روسری است.
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی راحت تر باشی.
گفتم: من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟!
خندید گفت: هر دوش..
از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم...
تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده...
راوی : همسر بزرگوار شهید حمید باکری