خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

۴۰ مطلب با موضوع «داستان :: دیگر شهدا» ثبت شده است

ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۰ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ. ﻭﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۴۸ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﯽ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺍﻑ-۳۳ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﮑﻤﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﻓﺖ.


ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺘﻮﺍﻥ ﺩﻭﻣﯽ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺪ.


یﺎﺳﯿﻨﯽ ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ۱۴۰ ﻓﺮﻭﻧﺪﯼ ﺩﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻧﻘﺶ ﻣﻬﻤﯽ ﺍﯾﻔﺎ ﮐﺮﺩ. ﻭﯼ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻧﺸﺎﻥ‌ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺭ ۱۰ ﺍﺳﻔﻨﺪ ۱۳۷۲ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﺋﯿﺲ ﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ‌ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻨﺼﻮﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﺳﻤﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ.


ﺷﻬﯿﺪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺧﺎﺻﯽ ﺩﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺍﻑ 4 ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻫﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﻭﯼ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﺮﺯﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﯾﮏ ﻓﺮﻭﻧﺪ ﻣﯿﮓ 23 ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﻧﺪﺭﻭﺩ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﻣﻮﺷﮏ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ.


ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﺟﮑﺖ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﻌﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺍﺟﮑﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻓﺴﺮ ﮐﺎﺑﯿﻦ ﻋﻘﺐ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺧﺎﺻﯽ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻫﯿﺪﺭﻭﻟﯿﮏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ‌ﻧﺸﺎﻧﺪ.


ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﺟﮑﺖ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﻌﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺍﺟﮑﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻓﺴﺮ ﮐﺎﺑﯿﻦ ﻋﻘﺐ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺧﺎﺻﯽ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻫﯿﺪﺭﻭﻟﯿﮏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ‌ﻧﺸﺎﻧﺪ.


ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﻬﺎ، ﻭﯼ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﺩﻥ ﻫﺪﻓﯽ ﺩﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﺭﻭﻧﺪﺭﻭﺩ، ﺩﺭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﺧﻮﺭﻣﻮﺳﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﮐﺎﻧﭙﻪ ﮐﺎﺑﯿﻦ ﺟﻠﻮ، ﺷﻬﯿﺪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.


ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﻤﮏ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺍﺟﮑﺖ ﮐﺮﺩﻩ، ﺳﻌﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻥ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻧﺎﻭﺑﺮﯼ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ.


ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﮔﺸﺘﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻟﻨﺸﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ‌ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻧﺘﻮﻡ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺭﺍﺩﯾﻮﯼ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻨﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻫﺎﺷﻢ ﺁﻝ ﺁﻗﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺱ ﺭﺍﺩﯾﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﯾﺸﺎﻥ، ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺍﺟﮑﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﭼﺘﺮﺵ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﺪ.

ﺁﻝ ﺁﻗﺎ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻝ ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻩ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺑﻮﺩ، ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺖ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ‌ﻧﺸﺎﻧﺪ.



🍃ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۷
خادم الشهدا

✨بسم رب الشهداء والصدیقین✨


🌷سلام وصبح بخیر خدمت تمامی بزرگواران امروز 19 بهمن 94 افتخار آشنایی با 💫سرلشکر خلبان شهید سید علیرضا یاسینی 💫را داریم ..


ان شاء الله که ادامه دهنده راهشان باشیم.🌷


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۶
خادم الشهدا

موضوع:پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ 22:7


در والفجر 8 بر سر "گردان خط شکن غواص" لشگر 14 امام حسین چه آمد؟؟


شب عملیات گردان خط شکن غواصی به لب اروندرود میرسه....


یکی از بچه ها سر طناب راهنمارو میگیره و از اروند رد میشه و اونور رودخونه نصب میکنه.....


بچه های غواص در حالی که یه دستشون رو به طناب گرفتند یکی یکی به ستون به دل آب میزنند.....


بدنشون در آب اروند و بالا سرشون آتیش کور دشمن و گلوله های رسام


وسط های رودخونه تیر و ترکش آتیش بعثی ها به بدن بچه های غواص می نشست....


یه عده که زخمی میشدند و میدیدند که نمیتونن ادامه بدن و وجودشو باعث توقف حرکت پشت سریاشونه صحنه ای عجیب رو به نمایش می گذارند!!!!


آرام طناب رو ول میکردند و خودشونو به امواج اروند میسپردند و می رفتند تا غذای کوسه ها شوند.....


بچه ها هم همه با حسرت نگاه میکردند و ناله ها و گریه هاشون رو خفه میکردند.....


کوچکترین صدا با عث لو رفتن حرکت گردان و غلط عام همه بچه ها در آب می شد و به لو رفتن عملیات منتهی می شد....


بعضی ها طوری زخمی می شدند که به طور ناخود آگاه از درد شروع به دست و پا زدن میکردند و یا تیر و ترکش به جای از بدنشون اثابت می کرد که حتی تنفسشون با صدا همراه میشد......


اینجا بود که درناکترین صحنه های جنگ تحمیلی رخ داد........


در این موقع نفر جلویی یا عقبی فرد مجروح در حالی که از درون ناله میرد و از خدا و ائمه و شهدا و دوستش درخواست بخشش می کرد، آرام سر دوست خودش رو زیر آب فرو میکرد تا صداش یا دست و پا زدنش باعث لو رفتن کل گردان نشه....



با تمام این دردها و ایثارها ما بقی گردان به اونطرف رودخونه رسید....


و حالا میدان مین!!!


اینجا بود که متوجه شدن تخریبچی های گردان شهید شدن....


تماس با فرماندهی میگیرند و متوجه میشوند گردانی که به موازات آنها حرکت میکرد به خط زده و اگر سریع از این سمت به خط دشمن نزنند، دشمن بچه های گردان مجاور را قیچی و قتل عام می کند.....


ناگهان یکنفر گفت یا زهرا و افتاد روی سیمهای خاردار!!!!


آره!!! ستون گوشتی!!!!


بچه ها داوطلب یکی یکی از رو اون اون رد می شدند و داخل میدان مین میرفتند.....


یکی یکی خودشون روی مینها می انداختند تا معبر باز بشه.....


عده محدودی از میدان مین رد شدند و با همان عده محدود به خط دشمن زدن!!!!


موج دومی ها(نیروی های پشتیبانی) که رسیدند می گفتند: " وقتی ما رسیدیم دیدیم معبر آسفالت شده!!"


موج دومی ها از روی بدن بچه رد شدند و به آن طرف میدان مین رسیدند و به خط دشمن زدند....


وقتی به خط زدند متوجه شدند از همان عده محدود غواصی که از میدان مین رد شده بودند تنها عده ای انگشت شمار باقی مانده اند!!!!



این بود حماسه گردان غواصی لشگر 14 امام حسین در عملیات والفجر 8......



ای تاریخ بشکند قلمت اگر ننویسی بر سر بسیجیان خمینی چه گذشت!!!           


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۰
خادم الشهدا

قرار گداشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم

یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟

واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.

اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن.

گفت: بفرمایید و ....

یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۴
خادم الشهدا


صادق به آقا مرتضی گفت : باب شهادت هم دیگر بسته شد...

جنگ تمام شده بود

ولی آوینی جواب داد:این طور نیست.


"شهادت یک لباس تک سایز است و هر زمان که اندازه ات را به لباس شهادت رساندی هر جا که باشی با شهادت از دنیا می روی..."


صادق را چند ماه بعد وهابیون در لاهور ترور کردند...

رایزن فرهنگی ایران بودیک سال بعد هم آقا مرتضی رفت 

آنها خودشان را اندازه ی لباس شهادت کرده بودندمن و تو چی؟؟؟؟؟؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۳
خادم الشهدا


رﺿﺎ ﺑﺎ ﺑﺮادر ﺑﺰرﮔﺶ ﻣﺸﻐﻮل ﺻﺤﺒﺖ ﺑﻮد ﻛﻪ وارد اﺗﺎق ﺷﺪﻧﺪ. ﺻﺪای رﺿﺎ را ﺷﻨﻴﺪم ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮادر! ﻣﻦ ﺟﺎی ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎزی را اﻧﺠـﺎم ﻣﻲ دﻫﻢ. ﺑﺮادرش ﺧﻨﺪﻳﺪو ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ اﻣﺮ اﻣﻜﺎن ﻧﺪارد. 

ﻣﺪﺗﻲ ﮔﺬﺷﺖ و رﺿﺎ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ و از ﺧﺎﻧﻮادة ﻫﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺳﺮﺑﺎز ﻣﻌﺎف ﺷﺪ و ﺑﻌﺪ ﻣﻌﻨﻲﺣﺮف ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺮای ﻣﺎ آﺷﻜﺎرا ﺷﺪ!

 #شهید رﺿﺎ اﺳﻤﺎﻋﻴل ﻋﻠﻢ آﺑﺎدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۰
خادم الشهدا

نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه . چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود .

مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی .

می گفت «بچه بودم ، یه بار نون سنگک خریدم ، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم ؛

بهش چسبیده بود . خونه که رسیدم ، بابام سنگ ها را جدا کرد داد دستم ، گفت برو بده به شاطر . نانواها بابت اینها پول می دن.»


🌹شهید مصطفی احمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۲۶
خادم الشهدا

23 ساله بود که شهید شد.🌷

مادرش می گوید از سن 13 سالگی نماز شبش قطع نشد. ن

ماز اول وقت چیزی بود که برایش از نان شب مهمتر بود. 

گاهی بعضی کارهایش همه را متعجب می کرد. مثلا بین هر دو رکعت نماز شبش کمی می خوابید و دوباره بیدار می شد. وقتی علت این کارش را پرسیدند گفت: آدم باید نفسش را سختی بدهد تا پاک شود.

👇👇👇👇👇👇

شهادت

مثل همیشه مشغول نظافت دستشویی ها بود و از حمله ی هوایی که قرار بود تا چند دقیقه ی دیگر رخ دهد، خبر نداشت. تمیز کردن سرویسهای بهداشتی جبهه را خودش انتخاب کرده بود. خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. برایش مهم نبود که بدنش همیشه بوی بد توالتها را بدهد.  


حمله شروع شد و فقط 1 دقیقه طول کشید تا تمام آن منطقه با خاک یکسان شد. وقتی امدادگران برای خالی کردن منطقه و کمک به مجروحان آمدند، همگی بوی 🌺گلاب 🌺را احساس می کردند که نمی دانستند دقیقا از کجاست. جستجو را ادامه دادند تا به محل شهادت او رسیدند. وقتی خاک و آوار را کنار زدند، جسد خوشبویی را پیدا کردند. همان که منشأ بوی عطر بود.


وقتی او را در بهشت زهرا دفن

 می کردند، باز هم بوی عطر می داد. هنوز هم بعد از سالها، بوی خوش از قبر این شهید می آید و سنگ قبرش هم همیشه نمناک است. چند بار سنگ قبر را عوض کرده اند، ولی تغییری در بوی عطر و نمناکی آن به وجود نیامد. اگر گذرتان افتاد، حتما بروید تا خودتان ببینید: 

بهشت زهرا، قطعه 26، ردیف 32، شماره 22.


نام: سید احمد پلارک

ولادت: 7 اردیبهشت 1344

شهادت: 22 فروردین 1366

محل شهادت: شلمچه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۵
خادم الشهدا


علی کاظم کسی بود که در جنگ بیش از پانصد بسیجی ایرانی رو به شهادت رسونده بود و در کتابش اینگونه نوشته: شهداء ایران مستجاب الدعوه هستن آخرهای جنگ بود که تیر خوردم و خونه زیادی ازم رفته بود ایرانی ها محاصره کردن مارو ، چشمام تار میدید که متوجه شدم یه ایرانی داره میادو تیر خلاص میزنه ، نفسمو حبس کردم ک نفهمه زندم ، تا منو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون تا فهمید زنده ام جلوم نشست و منم پیراهنمو جلوش گرفتم به نشان این که اسیر شدم ، دیدم عربی بلده،بچه خوزستان بود، گفت اسمت چیه گفتم علی ، علی کاظم . گفت تو اسمت علی هستشو با ما میجنگی ؟؟ شعیه هستی ؟؟؟ گفتم آره , خونت کجاست ؟؟؟ گفتم نجف ..... تا گفتم نجف بغض این بسیجی تر کید و در حال گریه بوود گفت کجایه نجف ؟؟ گفتم او کوچه ای که تهش میخوره به حرم حضرت علی , دیدم داره گریه میکنه . گفتش اسمت علی هستشو شیعه هستیو خونتم کناره حرم امام علی ما و عشق ما ایرانیا هست ؟؟بعد داری با ما میجنگی ؟؟؟ سرمو انداختم پایین ، ولی توبه نکردم . گفت میدوونی آرزوم چیه علی کاظم ؟؟ گفتم نه . گفت آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شماها منو دوره ضریح خوشگل علی بچرخونن و روبه روی حرم امامم دفنم کنن ، پیراهنم ک تو دستام بودو گرفت و پوشید , داشت اشک میریخت و یه هوو گفت برو آزادی , گفتم چرا ؟؟؟ گفت چون شیعه هستیو اسمت علیه . برووو . پا شدم دویدم , دور شدم اما دیدم هنوز نشسته و داره گریه میکنه , دویدم و از حال رفتم . چشم باز کردم دیدم تو بیمارستانم و همه ی اقوام دورمن ، پدرم گفت علی کاظم تو زنده ای ؟؟ تعجب کردم , گفتم اره , چطور ؟؟؟ گفت ما تورو دفن کردیم .تعجبم بیشتر شد , گفت دیروز یه جنازه ای برامون آوردن ک صورتش کامل سوخته بود و نمیشد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو جیبش پلاک تو بود ، ماهم به رسم اعراب بردیمش و دور ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست روبه روی حرم امام علی دفنش کردیم . به شدت اشک میریختم , همه تعجب کردن خودمو انداختم پایین تخت , سجده کردم , گفتم خدایا من با کیا میجنگیدم , خدایا من کیارو کشتم , خدایا لعنت به من . آخرشم گفتم خدایا یعنی توبه منو قبول میکنی ؟؟

گوشه ای از خاطرات علی کاظم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۷
خادم الشهدا

پدرش براش بارانی خریده بود. اما علی نمی پوشید. هر کاری می کردم، نمی پوشید. می گفت: این پسره بیچاره نداره، منم نمی پوشم. 

پسر همسایه مون رو می گفت. پدرش رفتگر بود و پول نداشت برای بچه هایش بارانی بخره ، علی هم می گفت چون اون نداره، منم نمی پوشم...

📌 خاطره ای از زندگی شهید علی صیاد شیرازی


📚 منبع: یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 5

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۰
خادم الشهدا