🎋خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند. 👤حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار 👤حاجی اومد بیسیم چی را صدا زد، حاجی گفت هرجور شده با بیسیم🌹 تورجی زاده را پیدا کن( شهید🌹 تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) مداح بااخلاص و از بچه های لشکر بود. 🌝خلاصه محمدرضا رو پیدا کردند، 👤حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت 🌹محمدرضا چند خط روضه حضرت زهرا(س) برام بخون.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌹محمدرضا فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم 👤حاجی از هوش رفت، خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند، خط را گرفته بودند عراقی ها را تارومار کردند...
محمدرضاتورجی زاده خونده بود:
😭😭😭😭😭😭
در بین آن دیوار و در............زهرا صدا می زد پدر...
😭😭
دنبال حیدر می دوید..........از پهلویش خون می چکید...
😭😭
سه نوبر خمیده خدا نگهدارت
خوشی زعمر ندیده خدانگهدارت
😭
قرار بعدی ما عصر عاشورا
کنار رأس بریده خدانگهدارت
اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک