خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

۲۱۹ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

اگر خواستی زندگی کنی ..

باید منتـــــظر باشی تا مرگ  به سراغت بیاید ..


اما اگر عاشـــــق شدی ..


دوان دوان بسوی فدا شدن در راه معشـــــوقت خواهی دوید ..


و این خاصیت کسانی ست که در فکر جـــــاودانه شده اند ..


 

🌷🍃شهیدسیدمجتبی علمدار


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۴۵
خادم الشهدا


یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .

بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "

گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟

قبرش کجاست ؟ "

مونده بودم چی بهش بگم ..

بعداز چند لحظه سکوت گفتم :

" شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره .. چرا سراغشو می گیری ؟ "

با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد :

" کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت :

" بابا این آقا کیه؟ "

گفتم : " اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند . "

از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه .

چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛

بهش گفته :

" دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛

چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم "🙏

بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : " این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ؟ "

بغض گلوم رو گرفته بود ..😭 حرفی برا گفتن نداشتم ؛

فقط گفتم : " به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه مواظب نماز و حجابت باش .. "


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۳
خادم الشهدا

روبروی عکست ایستاده ام و به نگاهت خیره مانده ام...

تو هم چشمهایت مدتهاست به من خیره شده و من مثل کودکی لجباز به هر سو میدوم تا به خیال خودم دیگر تحت تعقیب چشمهایت نباشم...!

گم میشوم میان دلبستگی های روزانه ام...

و با چشمهایی اشک الود دوباره به التماس یک نگاه دیگر بر میگردم سمت تو...

دوباره نگاهت را به زندگی ام گره میزنی!

راه روشن میکنی برایم..

و من دوباره لجبازی های کودکانه ام را از سر میگیرم و غفلت زده خودم را به جاده خاکی میزنم!

حس یک کور محروم از روشنایی رهایم نمیکند!

نمی بینم تورا... و این درد دارد!

این طور نمی شود! هنوز عاشق نشده ام...!

هنوز فاصله دارم تا مرد میدان عشق شدن!

برای همین است که معنی نگاه هایت را نمیفهمم...

گم شده ام... چون تورا گم کرده ام..

باید فکری به حال این دل کرد که فقط مدعای عشق است!

وگرنه این دل کجا و...

رسیدن به قافله ی عشق کجا ؟!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۰
خادم الشهدا


ازدنیا که بگذریم....

ازهمان دلبستگی هایمان...

همان خود خودمان!

ازهمه ی اینها که گذشتیم...

تازه می شویم لایق...

لایق شهادت.


شهید کسی ست...

که جز خدا...دیگرکسی رانمی بیند.

وما کسانی هستیم، که جزخود کسی رانمی بینیم...


همه ی اینها حرف های تکراری ست...

بارها نوشته ایم...

بارها درجاهای مختلف خوانده ایم...

چقدر در گوشمان اینها را گفته اند...

خسته شده ام از این همه تکرار...

تکرار حرف هایی که باید عمل شوند، ولی جایشان می شود؛همان پشت گوش...


من_چقدر_محتاجم...

محتاج یک نگاه...

محتاج یک تلنگر ناب...

محتاج یک عشق واقعی...

عشق به حضرت عشق...

خدایا....

از این تکرارها به تو پناه می برم...




پست هایم را که مرور میکنم...

آنجاست که می فهمم...

چقدرعقب هستم...

خودم از حرف هایم...


خدایا ما را به کاروان عشق ملحق کن...

آمین..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۵۵
خادم الشهدا

ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۰ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ. ﻭﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۴۸ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﯽ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺍﻑ-۳۳ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﮑﻤﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﻓﺖ.


ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺘﻮﺍﻥ ﺩﻭﻣﯽ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺪ.


یﺎﺳﯿﻨﯽ ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ۱۴۰ ﻓﺮﻭﻧﺪﯼ ﺩﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻧﻘﺶ ﻣﻬﻤﯽ ﺍﯾﻔﺎ ﮐﺮﺩ. ﻭﯼ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻧﺸﺎﻥ‌ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺭ ۱۰ ﺍﺳﻔﻨﺪ ۱۳۷۲ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﺋﯿﺲ ﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ‌ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻨﺼﻮﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﺳﻤﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ.


ﺷﻬﯿﺪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺧﺎﺻﯽ ﺩﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﺍﻑ 4 ﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻫﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯼ ﻭﯼ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﺮﺯﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﯾﮏ ﻓﺮﻭﻧﺪ ﻣﯿﮓ 23 ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﻧﺪﺭﻭﺩ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﻣﻮﺷﮏ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ.


ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﺟﮑﺖ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﻌﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺍﺟﮑﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻓﺴﺮ ﮐﺎﺑﯿﻦ ﻋﻘﺐ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺧﺎﺻﯽ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻫﯿﺪﺭﻭﻟﯿﮏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ‌ﻧﺸﺎﻧﺪ.


ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﺟﮑﺖ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﻌﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺍﺟﮑﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻓﺴﺮ ﮐﺎﺑﯿﻦ ﻋﻘﺐ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺧﺎﺻﯽ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻫﯿﺪﺭﻭﻟﯿﮏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ‌ﻧﺸﺎﻧﺪ.


ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﻬﺎ، ﻭﯼ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺸﻢ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﺩﻥ ﻫﺪﻓﯽ ﺩﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﺭﻭﻧﺪﺭﻭﺩ، ﺩﺭ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﺧﻮﺭﻣﻮﺳﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﮐﺎﻧﭙﻪ ﮐﺎﺑﯿﻦ ﺟﻠﻮ، ﺷﻬﯿﺪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.


ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﻤﮏ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺍﺟﮑﺖ ﮐﺮﺩﻩ، ﺳﻌﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻥ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻧﺎﻭﺑﺮﯼ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ.


ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﮔﺸﺘﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻟﻨﺸﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ‌ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻧﺘﻮﻡ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺭﺍﺩﯾﻮﯼ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻨﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻫﺎﺷﻢ ﺁﻝ ﺁﻗﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺱ ﺭﺍﺩﯾﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﯾﺸﺎﻥ، ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺍﺟﮑﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﭼﺘﺮﺵ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﺪ.

ﺁﻝ ﺁﻗﺎ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻝ ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻩ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﻬﯿﺪ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻭ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺑﻮﺩ، ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺖ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ‌ﻧﺸﺎﻧﺪ.



🍃ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۷
خادم الشهدا

✨بسم رب الشهداء والصدیقین✨


🌷سلام وصبح بخیر خدمت تمامی بزرگواران امروز 19 بهمن 94 افتخار آشنایی با 💫سرلشکر خلبان شهید سید علیرضا یاسینی 💫را داریم ..


ان شاء الله که ادامه دهنده راهشان باشیم.🌷


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۳۶
خادم الشهدا

موضوع:پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ 22:7


در والفجر 8 بر سر "گردان خط شکن غواص" لشگر 14 امام حسین چه آمد؟؟


شب عملیات گردان خط شکن غواصی به لب اروندرود میرسه....


یکی از بچه ها سر طناب راهنمارو میگیره و از اروند رد میشه و اونور رودخونه نصب میکنه.....


بچه های غواص در حالی که یه دستشون رو به طناب گرفتند یکی یکی به ستون به دل آب میزنند.....


بدنشون در آب اروند و بالا سرشون آتیش کور دشمن و گلوله های رسام


وسط های رودخونه تیر و ترکش آتیش بعثی ها به بدن بچه های غواص می نشست....


یه عده که زخمی میشدند و میدیدند که نمیتونن ادامه بدن و وجودشو باعث توقف حرکت پشت سریاشونه صحنه ای عجیب رو به نمایش می گذارند!!!!


آرام طناب رو ول میکردند و خودشونو به امواج اروند میسپردند و می رفتند تا غذای کوسه ها شوند.....


بچه ها هم همه با حسرت نگاه میکردند و ناله ها و گریه هاشون رو خفه میکردند.....


کوچکترین صدا با عث لو رفتن حرکت گردان و غلط عام همه بچه ها در آب می شد و به لو رفتن عملیات منتهی می شد....


بعضی ها طوری زخمی می شدند که به طور ناخود آگاه از درد شروع به دست و پا زدن میکردند و یا تیر و ترکش به جای از بدنشون اثابت می کرد که حتی تنفسشون با صدا همراه میشد......


اینجا بود که درناکترین صحنه های جنگ تحمیلی رخ داد........


در این موقع نفر جلویی یا عقبی فرد مجروح در حالی که از درون ناله میرد و از خدا و ائمه و شهدا و دوستش درخواست بخشش می کرد، آرام سر دوست خودش رو زیر آب فرو میکرد تا صداش یا دست و پا زدنش باعث لو رفتن کل گردان نشه....



با تمام این دردها و ایثارها ما بقی گردان به اونطرف رودخونه رسید....


و حالا میدان مین!!!


اینجا بود که متوجه شدن تخریبچی های گردان شهید شدن....


تماس با فرماندهی میگیرند و متوجه میشوند گردانی که به موازات آنها حرکت میکرد به خط زده و اگر سریع از این سمت به خط دشمن نزنند، دشمن بچه های گردان مجاور را قیچی و قتل عام می کند.....


ناگهان یکنفر گفت یا زهرا و افتاد روی سیمهای خاردار!!!!


آره!!! ستون گوشتی!!!!


بچه ها داوطلب یکی یکی از رو اون اون رد می شدند و داخل میدان مین میرفتند.....


یکی یکی خودشون روی مینها می انداختند تا معبر باز بشه.....


عده محدودی از میدان مین رد شدند و با همان عده محدود به خط دشمن زدن!!!!


موج دومی ها(نیروی های پشتیبانی) که رسیدند می گفتند: " وقتی ما رسیدیم دیدیم معبر آسفالت شده!!"


موج دومی ها از روی بدن بچه رد شدند و به آن طرف میدان مین رسیدند و به خط دشمن زدند....


وقتی به خط زدند متوجه شدند از همان عده محدود غواصی که از میدان مین رد شده بودند تنها عده ای انگشت شمار باقی مانده اند!!!!



این بود حماسه گردان غواصی لشگر 14 امام حسین در عملیات والفجر 8......



ای تاریخ بشکند قلمت اگر ننویسی بر سر بسیجیان خمینی چه گذشت!!!           


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۰
خادم الشهدا

قرار گداشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم

یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟

واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.

اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن.

گفت: بفرمایید و ....

یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۴
خادم الشهدا

وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید .

می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم ، در آمریکا ، مثل خواهران و برادرهایم . گاه گاه که از ایران برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من می‌خندیدند ، می گفتند: ایرانی ها هم صف ایستاده اند برای گیرین کارت ، تو که تابعیت داری چرا از دست می دهی ؟ به آنها گفتم: بزرگترین گیرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم امام رضا علیه السلام است و من در گردنم گذاشته ام . با همه وجودم این نعمت را احساس می کنم و اگر همه عمرم را ، چه گذشته چه مانده ، در سجده گذاشتم نمی توانم شکر خدارا بکنم . با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا ، از مجاز به حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی ، همچنان که خودش در حق من این دعا کرد:


"خدایا ! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار ! من می خواهم که بعد از مرگ اورا ببینم در پرواز . خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می خواهم به من فکر کند ، مثل گلی زیبا که درراه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود . می خواهم غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه . می خواهم او به من فکر کند ، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت بسوی کلمه بی نهایت."



شادی روح امام و شهدا مخصوصا شهید چمران فاتحه و صلوات بفرستید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۵۴
خادم الشهدا

این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است که، گاهی فکر می کنم اگر تمام ایران را به اسم چمران می کردند این دلم را خنک می کند؟ آیا این ، یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران می کند؟ هرگز ! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا .

مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذرند . این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است . در فطرت آدم ها ، در قلب آن ها است . آدم ها بین خیرو شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد ، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند. 


در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد . من کجا ؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ؟ من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند می‌میرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب . زندگی خارج جنوب لبنان وشهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه . اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ، مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید ...



ادامه دارد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۵
خادم الشهدا