حسرت یه روز زندگی مشترک...😔
گفت:
"تا روزی که جنگ باشه...
منم هستم...
میخوام ازدواج کنم...💍
تا دینم کامل شه...
تا زودتر شهید شم...☹️
مادرشم گفت:
"محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه…
تا بالاخره شهید شه...
زنش میشی..؟؟
قبول کردم...☺️
لباس عروسی نگرفتیم...
حلقه هم نداشتم...
همون انگشتـــ💍ــر نامزدی رو برداشتم...
دو روز بعد عقد...
ساکشو بست و رفت...😔
یه ماه و نیم اونجا بود... یه روز اینجا...😢
روزی که اعزام میشد گفت:
.
توآن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم ❤️
همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهم…😍
.
"زود برمیگردم...
همه چیو آماده کرده بودم...
واسه شروع یه زندگی مشترک...💕
که خبر شهادتش رسید...😭
حسرت دوباره دیدنش... واسه همیشه موند به دلم... 😔
حسرت یه روووز...
زندگی کامل با او...💔
.
(همسر شهید،محمدعلی رثایی)