روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود
روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود
نم نم و بــا نــاز هی دارد عقب تر می رود
دست نامریی باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با انها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشکل می شوی
اختیار ایـن دلــم از دست من در مـی رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگر می رود
پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود
ابـروانت می شود یــاداور " هشتاد و هشت"
چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود
گــر تــو را ای فتنـه , شیـخ شهر ننمایـد مهار
مثل ایمـان مــن , امنیت ز کشور می رود
اهــل نفــرین نیستم امـا خدا لــعنت کنــد
آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...