معراج روحانی
🍃یک شب که با موسایی پور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آنها از ما جدا شدند و جلو رفتند. وقتی تاخیر کردند فکر کردیم شناسایی شان طول کشیده، لذا منتظر ماندیم، اما تاخیرشان طولانی شد و فهمیدیم اتفاقی افتاده است. هر چه گشتیم اثری ازشان نبود. رفتم ماجرا را به حسین یوسف اللهی گفتم. ناراحت شد. شهادت بچه ها یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبت دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچه ها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین موضوع را با حاج قاسم سلیمانی در میان گذاشت. حاج قاسم به حسین گفت: چون احتمال اسارتشان زیاد است ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم. به حسین گفتم می خواهی چکار کنی؟ گفت من به قرارگاه خبر نمی دهم، من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می کنم و فردا می گویم برای آنها چه اتفاقی افتاده است.
🍃صبح روز بعد که که حسین را دیدم خوشحال بود به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم حسین صادقی را. پرسیدم کجا هستند؟ گفت: جایی نیستند. دیشب هر دو را در خواب دیدم که هر دو آمدند. اکبر جلو بود و حسین پشت سر او. چهره اکبر خیلی نورانی تر بود. گفت می دانی چرا؟ گفتم نه. گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمی شد. ولی حسین اینطور نبود. نماز شب می خواند، ولی اگر خسته بود نمی خواند، دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود. بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند، ما برمی گردیم. پرسیدم: اگر اسیر نشده اند چطور برمی گردند؟ گفت: احتمالا شهید شده اند و جنازه هایشان را آب می آورد. پرسیدم حالا کی می آیند؟ گفت: یکی شب دوازدهم و دیگری شب سیزدهم.
🍃شب دوازدهم از اول مغرب لب آب می رفتم و به منطقه نگاه می کردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچه ها را بیاورد ولی خبری نشد. رفتم سنگر خوابیدم. صبح با زنگ تلفن صحرایی یکی از بچه ها بیدار شدم و به من گفت زود بیا اینجا یک چیزی روی آب است و به این سمت می آید.مدتی صبر کردیم دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد.
📚 کتاب لحظه های آسمانی، صفحه 41