خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک
سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ

منم بابا داشتم😭


همسر شهیدی تعریف میکرد همسرم شهید شد

یه یادگار ازش داشتم به نام مهدی ؛ مهدی پدر را ندیده بود سوم دبیرستان بود پسرم هیچ وقت بهونه بابا نمیگرفت

پیش خودم میگفتم خدایا بد تربیتش کردم نکنه نسبت به مقام شامخ شهدا بی اهمیت بشه چرا یادی از باباش نمیکنه چرا بهونه بابا نمیگیره پدرش مفقودالاثر بود

چند وقت گذشت یه روز که از مدرسه برگشت خونه دیدم یه راست رفت تو اتاقش چند لحظه گذشت رفتم دم در اتاقش دیدم از تو پستوی اتاق صدای هق هق گریه میاد دلم ریخت دیدم عکس باباش را بغل گرفته و گریه میکنه

گفتم چی شده گفت مامان دلم برای بابا تنگ شده چند سال هیچی نگفتم غصه نخوری ؛

چند هفته بعد خبر دادن تو تفحص پیکر شوهرم را پیدا کردن

شب قبل از تشییع التماس کرد اجازه بده امشب برم معراج آخه آرزو داشتم یه شب پیش بابام بخوابم رفت ؛

چند روز بعد از تشییع از مدرسه تماس گرفتن پاشو بیا ببین مهدی داره چکار میکنه

سراسیمه رفتم مدرسه دیدم همه دارن گریه میکنن رفتم تو کلاسش دیدم بچه ها دور مهدی را گرفتن و تو سر میزن و گریه میکنن  

گفتم مهدی مامان چکار کردی  گفت هیچی مامان کار بدی نکردم  اونشب تو معراج یه بند استخوان بابام را برداشتم به همه نشون بدم منم بابا داشتم😭



نوشته شده توسط خادم الشهدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

منم بابا داشتم😭

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ


همسر شهیدی تعریف میکرد همسرم شهید شد

یه یادگار ازش داشتم به نام مهدی ؛ مهدی پدر را ندیده بود سوم دبیرستان بود پسرم هیچ وقت بهونه بابا نمیگرفت

پیش خودم میگفتم خدایا بد تربیتش کردم نکنه نسبت به مقام شامخ شهدا بی اهمیت بشه چرا یادی از باباش نمیکنه چرا بهونه بابا نمیگیره پدرش مفقودالاثر بود

چند وقت گذشت یه روز که از مدرسه برگشت خونه دیدم یه راست رفت تو اتاقش چند لحظه گذشت رفتم دم در اتاقش دیدم از تو پستوی اتاق صدای هق هق گریه میاد دلم ریخت دیدم عکس باباش را بغل گرفته و گریه میکنه

گفتم چی شده گفت مامان دلم برای بابا تنگ شده چند سال هیچی نگفتم غصه نخوری ؛

چند هفته بعد خبر دادن تو تفحص پیکر شوهرم را پیدا کردن

شب قبل از تشییع التماس کرد اجازه بده امشب برم معراج آخه آرزو داشتم یه شب پیش بابام بخوابم رفت ؛

چند روز بعد از تشییع از مدرسه تماس گرفتن پاشو بیا ببین مهدی داره چکار میکنه

سراسیمه رفتم مدرسه دیدم همه دارن گریه میکنن رفتم تو کلاسش دیدم بچه ها دور مهدی را گرفتن و تو سر میزن و گریه میکنن  

گفتم مهدی مامان چکار کردی  گفت هیچی مامان کار بدی نکردم  اونشب تو معراج یه بند استخوان بابام را برداشتم به همه نشون بدم منم بابا داشتم😭

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۷
خادم الشهدا

نظرات  (۲)

وقتی
به جای کـلاغ
در آن بازی کودکانه
گفتم :
#بـابـا_پـر ...
خندیدی و گفتی :
من که پر ندارم .. !
بزرگ تر که شدم
خوب فهمیدم..
#تـــــو
هـم #بـال داشتی ..
و هـم
#پـرواز را
خوب بلد بودی ..
شادی روح شهدا #صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد

عالی بود
پاسخ:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">