خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک
دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ب.ظ

هیچ پولی همراهم نبود...

از جبهه برمی گشتم.

 وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. 


به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم!؟ 


سراغ کی برم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خونه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت

. با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند. من اصلا نمی دانم چه کنم! 


در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد

. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد، مرا در آغوش کشید. چند دقیقه ای صحبت کردیم. 

وقتی خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟! گفتم نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نیست. 

دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس درآورد.

 گفتم: به جون آقا ابرام نمی گیرم، خودت احتیاج داری.

گفت: این قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی پس میدی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و رفت.

 آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد.

 تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتیم. 

خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.


منبع: کتاب سلام برابراهیم

ص95




نوشته شده توسط خادم الشهدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

هیچ پولی همراهم نبود...

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ب.ظ

از جبهه برمی گشتم.

 وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. 


به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم!؟ 


سراغ کی برم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خونه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت

. با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند. من اصلا نمی دانم چه کنم! 


در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد

. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد، مرا در آغوش کشید. چند دقیقه ای صحبت کردیم. 

وقتی خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟! گفتم نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نیست. 

دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس درآورد.

 گفتم: به جون آقا ابرام نمی گیرم، خودت احتیاج داری.

گفت: این قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی پس میدی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و رفت.

 آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد.

 تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتیم. 

خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.


منبع: کتاب سلام برابراهیم

ص95


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۶
خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">