خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک
چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ

💢عاشقانه پاک💢


وقتی بابام...👦

درباره مهریه ازم پرسید...💌

گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...🙁❎❎

مهریهم کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!😕

از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...💓

مهریه،جشن عقد و عروسیمون...

شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....💝💝💝💍

چند ماه بعد ازدواجمون...

بهم گفت:

\"میخوام برم جنوب...😭

تو هم باهام میای...؟\"

منم واسه اینکه نزدیکش باشم...

قبول کردم و باهاش رفتم...💛

تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...

دلتنگی بود...😭😭💔

.

❤️بیقرارتوامودردل تنگم گله هاست...❤️

❤️آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...❤️

.

وقتی شبا با خستگی میومد خونه...🏚

از فرط خستگی خوابش میبرد...💤

میشِستم و نگاش میکردم...👀😍

حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...

میرفتم سمت دیگه میشستم...

تا بتونم سیر تماشاش کنم...😍😍😭

.

💜لذت دیدن رویت به دلم می چسبد...💜

💜دوست دارم که فقط سیر نگاهت بکنم...💜

.

زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...😶

وقتی شهید شد...

گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع

تو آمبولانس کنارش باشم...🚑

ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...🖐

دلم هرّی ریخت...💔

پیش خودم گفتم...

نکنه مهدی باکری هم...

مثه علی و حمید باکری...

جنازهای نداره...؟!😭😭

آخرشم...

حسرت دیدنش به دلم موند...😭😭💔💔

.

💙حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست...💙

.

دلتنگش که میشدم...💔

جلوی قاب عکسش میایستادم و...💕

باهاش درد دل میکردم...💖

گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...

تا کمی آروم شم...😭💦💦

اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...

باز مهدی باکری ازم  خواستگاری کنه...

بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم...

بازم داشته باشم...❣☔️

.

(همسر شهید،مهدی باکری)

.

چه دردناکه...

کسی که دوستش داری و...

همیشه جاش تو قلبته...💛

پیش چشات نباشه و...❣




نوشته شده توسط خادم الشهدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

💢عاشقانه پاک💢

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ


وقتی بابام...👦

درباره مهریه ازم پرسید...💌

گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...🙁❎❎

مهریهم کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!😕

از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...💓

مهریه،جشن عقد و عروسیمون...

شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....💝💝💝💍

چند ماه بعد ازدواجمون...

بهم گفت:

\"میخوام برم جنوب...😭

تو هم باهام میای...؟\"

منم واسه اینکه نزدیکش باشم...

قبول کردم و باهاش رفتم...💛

تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...

دلتنگی بود...😭😭💔

.

❤️بیقرارتوامودردل تنگم گله هاست...❤️

❤️آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...❤️

.

وقتی شبا با خستگی میومد خونه...🏚

از فرط خستگی خوابش میبرد...💤

میشِستم و نگاش میکردم...👀😍

حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...

میرفتم سمت دیگه میشستم...

تا بتونم سیر تماشاش کنم...😍😍😭

.

💜لذت دیدن رویت به دلم می چسبد...💜

💜دوست دارم که فقط سیر نگاهت بکنم...💜

.

زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...😶

وقتی شهید شد...

گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع

تو آمبولانس کنارش باشم...🚑

ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...🖐

دلم هرّی ریخت...💔

پیش خودم گفتم...

نکنه مهدی باکری هم...

مثه علی و حمید باکری...

جنازهای نداره...؟!😭😭

آخرشم...

حسرت دیدنش به دلم موند...😭😭💔💔

.

💙حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست...💙

.

دلتنگش که میشدم...💔

جلوی قاب عکسش میایستادم و...💕

باهاش درد دل میکردم...💖

گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...

تا کمی آروم شم...😭💦💦

اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...

باز مهدی باکری ازم  خواستگاری کنه...

بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم...

بازم داشته باشم...❣☔️

.

(همسر شهید،مهدی باکری)

.

چه دردناکه...

کسی که دوستش داری و...

همیشه جاش تو قلبته...💛

پیش چشات نباشه و...❣


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۵
خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">