خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

۵ مطلب با موضوع «داستان :: سردار بی نشان(حاج احمد متوسلیان)» ثبت شده است


 برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم.

رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!

یکی از بچه ها گفت :

«فکر کنم بدونم کجاست...»

مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احـــمد اونجاست!

داشت در نهایت تواضـــع دست شویی ها رو تمیز میکرد.

خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت:

«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...»


حاج احمد متوسلیان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۲۸
خادم الشهدا

حاجی داشت گریہ مےڪرد .

از یڪے پرسیدم : چے شده ؟

گفت : ی نفر اون بالاے ڪوہ دستش ترڪش خورده بود . نتونستن اون بالا ڪاری براش بڪنن . دستش قطع شد .


بے صدا اشڪ میریخت ....


جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۴
خادم الشهدا

ترکش خمپاره حاج احمد را به شدت زخمی کرده بود. 

بچه ها به زور او را به بیمارستان صحرایی بردند. 

کار به اتاق عمل و جراحی افتاد. 

نمی گذاشت بی هوشش کنند. 

می گفت می ترسم موقع به هوش آمدن اطلاعات نظام و عملیات را لو بدم. 

بی هوشش نکردند، همانطور عمل شد...


سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۷
خادم الشهدا

می خواست برود قم یا نجف درس طلبگی بخواند. 

حتی توی خانه صدایش می کردند " آشیخ احمد " ولی نرفت . 

می گفت: "کار بابا تو مغازه زیاده"

هم دانشگاه می رفت هم کار می کرد. در یک شرکت تاسیساتی.

اوایل کارش بود که گفت: " برای ماموریت باید بروم خرم آباد". 

خبر آوردند دستگیر شده ، با دو نفر دیگر اعلامیه پخش می کردند. 

آن دو نفر زن و بچه داشتند ، احمد همه چیز را به گردن گرفته بود تا آنها را خلاص کند ...


سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۷
خادم الشهدا

↩️کومله ها بیمارستان را محاصره کرده بودند. هر لحظه ممکن بود بیایند تو. احمد از پشت بی سیم پرسید«چند نفر هستید؟»

↩️مسئول گروه گفت«چندتا از خواهرا این جا هستن.»

↩️یک لحظه صدایی نیامد.بعد احمد گفت«بهشون بگو یه نارنجک دستشون باشه.اگه ما موفق نشدیم، تو اتاق منفجرش کنن.»

↩️ناامید،نارنجک را توی دستم فشار دادم.

↩️حاج احمد مضطرب از پشت بی سیم پرسید«شما حالتون خوبه؟ما داریم می‌آییم. لازم نیست کاری کنید.مفهومه؟»


سردار بی نشان--->حاج احمد متوسلیان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۷:۵۳
خادم الشهدا