خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است


 برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم.

رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!

یکی از بچه ها گفت :

«فکر کنم بدونم کجاست...»

مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احـــمد اونجاست!

داشت در نهایت تواضـــع دست شویی ها رو تمیز میکرد.

خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت:

«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...»


حاج احمد متوسلیان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۲۸
خادم الشهدا

ترسم بر آن است که نکند بر اثر سنگینی گناهانم نتوانم سبک شوم و به سویت پروازکنم و از جمله کسانی باشم که از یاد تو و آیاتت غافل شده‌اند.

 خدایا قدرتی به من عطا فرما که این بار بتوانم در راه تو قدم بردارم و در خودسازی خود کوشا باشم.

خدایا توفیق ادامه‌ راه راستین شهدا را به همه‌ ما عطا فرما.


شهید هاشم اعتمادی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۳۱
خادم الشهدا

با غیظ نگاهش کردم و گفتم : " اخوی ! به کارت برس "

گفت : " مگه غیر اینه ؟ ما داریم اینجا عرق میریزیم تو این گرما ، آقای فرمانده لشکر نشسته ان تو سنگر فرماندهی ، هی دستور میدن "

تحملم تموم شد ، داد زدم گفتم : " من خودم بلدم قایق برونم . گفته باشم ، یه کم دیگه حرف بزنی ، همین جا پرتت میکنم توی آب ، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی . اصلا ببینم تو تا حالا حسین خرازی رو دیدی که پشت سرش لغز میخونی ؟ "

خندید و گفت : " مگه تو دیدی ؟ "

سردار شهید حاج حسین خرازی
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۳۰
خادم الشهدا

حاجی داشت گریہ مےڪرد .

از یڪے پرسیدم : چے شده ؟

گفت : ی نفر اون بالاے ڪوہ دستش ترڪش خورده بود . نتونستن اون بالا ڪاری براش بڪنن . دستش قطع شد .


بے صدا اشڪ میریخت ....


جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۴
خادم الشهدا


 سخنرانی های پر شور و آتشین او علیه رژیم  که بدون مصلحت اندیشی انجام می شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهر به شهر می گشت تا از دستگیری در امان باشد.

 نخست به شهر فیروز آباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. 


در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان می دادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.


بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابان ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیمایی های پرشور مردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. 


به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر معدوم «ناجی»، صادر گردید.


ماموران رژیم در هر فرصتی در پی آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا این که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره)، به پیروزی رسید. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۰۸
خادم الشهدا


پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید و در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. 


به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش  آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام(ره) و یارانش آشنا کند. 


او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی و افری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود.


 لیکن روح بزرگ و بی باک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی می گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمی ورزید. 


با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و به طور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت و آمد می کرد. 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۵
خادم الشهدا


در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. 


پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت- به گفته خودش تلخترین دوران عمرش همان دو سال سربازی بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسئولیت آشپزخانه را به عهده او گذاشته بودند.


ماه مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. 

 

پس از این جریان ابراهیم گفته بود: «اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان می دهند تا حرمت مقدسترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیر پا بگذاریم


اما این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستمشاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد.

 مطالعه آن کتاب ها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می شد تاثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمد ابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد.

 مطالعه همان کتاب ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند وبه روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۸
خادم الشهدا

 

ه روز 12 فروردین  سال 1334 هـ.ش در شهرضا در خانواده مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.


محمد ابراهیم در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش استعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.


هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجهی می کرد.


 او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.


پدرش از دوران کودکی او چنین می گوید: «هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمی گشتم، می دیدم فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاک می کرد و اگر شبی او را نمی دیدیم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.»


اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می شد از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند.

 این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملا فرا گیرد و برخی از سوره های کوچک را نیز حفظ کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۹
خادم الشهدا

17 اسفند

سالگرد شهادت حاج ابراهیم همت

مبارک

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۴۷
خادم الشهدا


حمید به این چیزها خیلی حساس بود.

به من می‌گفت: فاطمه! این چیه که زن‌ها می‌پوشند؟ 

می‌گفتم: مقنعه را می‌گویی؟ 

می‌گفت: نمی‌دانم اسمش چیه..

فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ است.

دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت ‌تر باشی. 

گفتم: من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟!

خندید گفت: هر دوش..


از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم...


تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده...


راوی : همسر بزرگوار شهید حمید باکری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۱۶
خادم الشهدا