خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک
يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

مقنعه


حمید به این چیزها خیلی حساس بود.

به من می‌گفت: فاطمه! این چیه که زن‌ها می‌پوشند؟ 

می‌گفتم: مقنعه را می‌گویی؟ 

می‌گفت: نمی‌دانم اسمش چیه..

فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ است.

دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت ‌تر باشی. 

گفتم: من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟!

خندید گفت: هر دوش..


از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم...


تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده...


راوی : همسر بزرگوار شهید حمید باکری




نوشته شده توسط خادم الشهدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

مقنعه

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ


حمید به این چیزها خیلی حساس بود.

به من می‌گفت: فاطمه! این چیه که زن‌ها می‌پوشند؟ 

می‌گفتم: مقنعه را می‌گویی؟ 

می‌گفت: نمی‌دانم اسمش چیه..

فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ است.

دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت ‌تر باشی. 

گفتم: من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟!

خندید گفت: هر دوش..


از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم...


تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده...


راوی : همسر بزرگوار شهید حمید باکری


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">