خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک
شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۳ ب.ظ

غیرت یک مرد

↩️کومله ها بیمارستان را محاصره کرده بودند. هر لحظه ممکن بود بیایند تو. احمد از پشت بی سیم پرسید«چند نفر هستید؟»

↩️مسئول گروه گفت«چندتا از خواهرا این جا هستن.»

↩️یک لحظه صدایی نیامد.بعد احمد گفت«بهشون بگو یه نارنجک دستشون باشه.اگه ما موفق نشدیم، تو اتاق منفجرش کنن.»

↩️ناامید،نارنجک را توی دستم فشار دادم.

↩️حاج احمد مضطرب از پشت بی سیم پرسید«شما حالتون خوبه؟ما داریم می‌آییم. لازم نیست کاری کنید.مفهومه؟»


سردار بی نشان--->حاج احمد متوسلیان



نوشته شده توسط خادم الشهدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

غیرت یک مرد

شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۳ ب.ظ

↩️کومله ها بیمارستان را محاصره کرده بودند. هر لحظه ممکن بود بیایند تو. احمد از پشت بی سیم پرسید«چند نفر هستید؟»

↩️مسئول گروه گفت«چندتا از خواهرا این جا هستن.»

↩️یک لحظه صدایی نیامد.بعد احمد گفت«بهشون بگو یه نارنجک دستشون باشه.اگه ما موفق نشدیم، تو اتاق منفجرش کنن.»

↩️ناامید،نارنجک را توی دستم فشار دادم.

↩️حاج احمد مضطرب از پشت بی سیم پرسید«شما حالتون خوبه؟ما داریم می‌آییم. لازم نیست کاری کنید.مفهومه؟»


سردار بی نشان--->حاج احمد متوسلیان

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۴
خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">