خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک
سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ

علی کاظم


علی کاظم کسی بود که در جنگ بیش از پانصد بسیجی ایرانی رو به شهادت رسونده بود و در کتابش اینگونه نوشته: شهداء ایران مستجاب الدعوه هستن آخرهای جنگ بود که تیر خوردم و خونه زیادی ازم رفته بود ایرانی ها محاصره کردن مارو ، چشمام تار میدید که متوجه شدم یه ایرانی داره میادو تیر خلاص میزنه ، نفسمو حبس کردم ک نفهمه زندم ، تا منو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون تا فهمید زنده ام جلوم نشست و منم پیراهنمو جلوش گرفتم به نشان این که اسیر شدم ، دیدم عربی بلده،بچه خوزستان بود، گفت اسمت چیه گفتم علی ، علی کاظم . گفت تو اسمت علی هستشو با ما میجنگی ؟؟ شعیه هستی ؟؟؟ گفتم آره , خونت کجاست ؟؟؟ گفتم نجف ..... تا گفتم نجف بغض این بسیجی تر کید و در حال گریه بوود گفت کجایه نجف ؟؟ گفتم او کوچه ای که تهش میخوره به حرم حضرت علی , دیدم داره گریه میکنه . گفتش اسمت علی هستشو شیعه هستیو خونتم کناره حرم امام علی ما و عشق ما ایرانیا هست ؟؟بعد داری با ما میجنگی ؟؟؟ سرمو انداختم پایین ، ولی توبه نکردم . گفت میدوونی آرزوم چیه علی کاظم ؟؟ گفتم نه . گفت آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شماها منو دوره ضریح خوشگل علی بچرخونن و روبه روی حرم امامم دفنم کنن ، پیراهنم ک تو دستام بودو گرفت و پوشید , داشت اشک میریخت و یه هوو گفت برو آزادی , گفتم چرا ؟؟؟ گفت چون شیعه هستیو اسمت علیه . برووو . پا شدم دویدم , دور شدم اما دیدم هنوز نشسته و داره گریه میکنه , دویدم و از حال رفتم . چشم باز کردم دیدم تو بیمارستانم و همه ی اقوام دورمن ، پدرم گفت علی کاظم تو زنده ای ؟؟ تعجب کردم , گفتم اره , چطور ؟؟؟ گفت ما تورو دفن کردیم .تعجبم بیشتر شد , گفت دیروز یه جنازه ای برامون آوردن ک صورتش کامل سوخته بود و نمیشد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو جیبش پلاک تو بود ، ماهم به رسم اعراب بردیمش و دور ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست روبه روی حرم امام علی دفنش کردیم . به شدت اشک میریختم , همه تعجب کردن خودمو انداختم پایین تخت , سجده کردم , گفتم خدایا من با کیا میجنگیدم , خدایا من کیارو کشتم , خدایا لعنت به من . آخرشم گفتم خدایا یعنی توبه منو قبول میکنی ؟؟

گوشه ای از خاطرات علی کاظم 



نوشته شده توسط خادم الشهدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

علی کاظم

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ


علی کاظم کسی بود که در جنگ بیش از پانصد بسیجی ایرانی رو به شهادت رسونده بود و در کتابش اینگونه نوشته: شهداء ایران مستجاب الدعوه هستن آخرهای جنگ بود که تیر خوردم و خونه زیادی ازم رفته بود ایرانی ها محاصره کردن مارو ، چشمام تار میدید که متوجه شدم یه ایرانی داره میادو تیر خلاص میزنه ، نفسمو حبس کردم ک نفهمه زندم ، تا منو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون تا فهمید زنده ام جلوم نشست و منم پیراهنمو جلوش گرفتم به نشان این که اسیر شدم ، دیدم عربی بلده،بچه خوزستان بود، گفت اسمت چیه گفتم علی ، علی کاظم . گفت تو اسمت علی هستشو با ما میجنگی ؟؟ شعیه هستی ؟؟؟ گفتم آره , خونت کجاست ؟؟؟ گفتم نجف ..... تا گفتم نجف بغض این بسیجی تر کید و در حال گریه بوود گفت کجایه نجف ؟؟ گفتم او کوچه ای که تهش میخوره به حرم حضرت علی , دیدم داره گریه میکنه . گفتش اسمت علی هستشو شیعه هستیو خونتم کناره حرم امام علی ما و عشق ما ایرانیا هست ؟؟بعد داری با ما میجنگی ؟؟؟ سرمو انداختم پایین ، ولی توبه نکردم . گفت میدوونی آرزوم چیه علی کاظم ؟؟ گفتم نه . گفت آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شماها منو دوره ضریح خوشگل علی بچرخونن و روبه روی حرم امامم دفنم کنن ، پیراهنم ک تو دستام بودو گرفت و پوشید , داشت اشک میریخت و یه هوو گفت برو آزادی , گفتم چرا ؟؟؟ گفت چون شیعه هستیو اسمت علیه . برووو . پا شدم دویدم , دور شدم اما دیدم هنوز نشسته و داره گریه میکنه , دویدم و از حال رفتم . چشم باز کردم دیدم تو بیمارستانم و همه ی اقوام دورمن ، پدرم گفت علی کاظم تو زنده ای ؟؟ تعجب کردم , گفتم اره , چطور ؟؟؟ گفت ما تورو دفن کردیم .تعجبم بیشتر شد , گفت دیروز یه جنازه ای برامون آوردن ک صورتش کامل سوخته بود و نمیشد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو جیبش پلاک تو بود ، ماهم به رسم اعراب بردیمش و دور ضریح امام علی چرخوندیم در قبرستان درست روبه روی حرم امام علی دفنش کردیم . به شدت اشک میریختم , همه تعجب کردن خودمو انداختم پایین تخت , سجده کردم , گفتم خدایا من با کیا میجنگیدم , خدایا من کیارو کشتم , خدایا لعنت به من . آخرشم گفتم خدایا یعنی توبه منو قبول میکنی ؟؟

گوشه ای از خاطرات علی کاظم 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۹
خادم الشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">