خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک
يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

نتیجه توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها

اسمش عبدلامیر بود. به هیچ چیز اعتقاد نداشت. همیشه دهان او بوی شراب می داد. ما را مسخره می کرد. نمی گذاشت در طی مسیر زیارت عاشورا بخوانیم. نمی گذاشت شهدا را ببوسیم. می گفت حرام است.با سر نیزه اش جمجه شهدا را بالا می آورد و مسخره می کرد. ما هم هیچ کاری از دستمان برنمی آمد. یک روز بیش از اندازه به شهدا توهین کرد. غروب وارد خاک خودمان شدیم. بچه ها گریه می کردند. دیگر تحمل کارهای او را نداشتیم. از طرفی مجبور بودیم بخاطر پیدا شدن شهدا کوتاه بیاییم. به بچه ها گفتم بیایید به حضرت زهرا متوسل شویم. نام خانم حلال مشکلات است. بچه ها آن شب توسل به حضرت زهرا داشتند. 


صبح فردا عبدالامیر زودتر از ما آمده بود. گفت می خواهم امروز شما را به خاکریز مرگ ببرم. به حرف هایش توجهی نکردیم. اصرار می کرد همراه من بیایید. من خودم آنجا ایرانی کُشته ام!! اما کمترین توجهی به او نکردیم. عصر همان روز به خاکریزی که او می گفت رفتیم. اولین بیل را که زدیم شهید پیدا شد. همه اشک می ریختند. عجیب بود با پیدا شدن شهید بوی عطر کربلا مشام انسان را نوازش می داد! 


یکباره به عبدالامیر خیره شدم. دو زانو پای شهید نشسته بود. بغض کرده بود. او هم بوی عطر را حس کرده بود. بعد دیدم دستش را به شهید می کشید و به صورتش می مالید. گفتم عبدالامیر حرام! نگاهی به من انداخت و گفت: نه اینها اولیاءالله هستند! از او این حرف عجیب بود. روزهای بعد با ما زیارت عاشورا می خواند. در پیدا شدن شهید کمک می کرد. خلاصه عبدالامیر انسان دیگری شده بود. برای ما اثبات شد که این هم نتیجه ی توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها است. 


کتاب مهر مادر، صفحه 137 الی 139




نوشته شده توسط خادم الشهدا
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

نتیجه توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

اسمش عبدلامیر بود. به هیچ چیز اعتقاد نداشت. همیشه دهان او بوی شراب می داد. ما را مسخره می کرد. نمی گذاشت در طی مسیر زیارت عاشورا بخوانیم. نمی گذاشت شهدا را ببوسیم. می گفت حرام است.با سر نیزه اش جمجه شهدا را بالا می آورد و مسخره می کرد. ما هم هیچ کاری از دستمان برنمی آمد. یک روز بیش از اندازه به شهدا توهین کرد. غروب وارد خاک خودمان شدیم. بچه ها گریه می کردند. دیگر تحمل کارهای او را نداشتیم. از طرفی مجبور بودیم بخاطر پیدا شدن شهدا کوتاه بیاییم. به بچه ها گفتم بیایید به حضرت زهرا متوسل شویم. نام خانم حلال مشکلات است. بچه ها آن شب توسل به حضرت زهرا داشتند. 


صبح فردا عبدالامیر زودتر از ما آمده بود. گفت می خواهم امروز شما را به خاکریز مرگ ببرم. به حرف هایش توجهی نکردیم. اصرار می کرد همراه من بیایید. من خودم آنجا ایرانی کُشته ام!! اما کمترین توجهی به او نکردیم. عصر همان روز به خاکریزی که او می گفت رفتیم. اولین بیل را که زدیم شهید پیدا شد. همه اشک می ریختند. عجیب بود با پیدا شدن شهید بوی عطر کربلا مشام انسان را نوازش می داد! 


یکباره به عبدالامیر خیره شدم. دو زانو پای شهید نشسته بود. بغض کرده بود. او هم بوی عطر را حس کرده بود. بعد دیدم دستش را به شهید می کشید و به صورتش می مالید. گفتم عبدالامیر حرام! نگاهی به من انداخت و گفت: نه اینها اولیاءالله هستند! از او این حرف عجیب بود. روزهای بعد با ما زیارت عاشورا می خواند. در پیدا شدن شهید کمک می کرد. خلاصه عبدالامیر انسان دیگری شده بود. برای ما اثبات شد که این هم نتیجه ی توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها است. 


کتاب مهر مادر، صفحه 137 الی 139


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۵
خادم الشهدا

نظرات  (۱)

۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۰ نوید شریفی
:)
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">