وقتی بابام...👦
درباره مهریه ازم پرسید...💌
گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...🙁❎❎
مهریهم کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!😕
از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...💓
مهریه،جشن عقد و عروسیمون...
شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....💝💝💝💍
چند ماه بعد ازدواجمون...
بهم گفت:
\"میخوام برم جنوب...😭
تو هم باهام میای...؟\"
منم واسه اینکه نزدیکش باشم...
قبول کردم و باهاش رفتم...💛
تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...
دلتنگی بود...😭😭💔
.
❤️بیقرارتوامودردل تنگم گله هاست...❤️
❤️آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...❤️
.
وقتی شبا با خستگی میومد خونه...🏚
از فرط خستگی خوابش میبرد...💤
میشِستم و نگاش میکردم...👀😍
حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...
میرفتم سمت دیگه میشستم...
تا بتونم سیر تماشاش کنم...😍😍😭
.
💜لذت دیدن رویت به دلم می چسبد...💜
💜دوست دارم که فقط سیر نگاهت بکنم...💜
.
زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...😶
وقتی شهید شد...
گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع
تو آمبولانس کنارش باشم...🚑
ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...🖐
دلم هرّی ریخت...💔
پیش خودم گفتم...
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازهای نداره...؟!😭😭
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلم موند...😭😭💔💔
.
💙حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست...💙
.
دلتنگش که میشدم...💔
جلوی قاب عکسش میایستادم و...💕
باهاش درد دل میکردم...💖
گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...
تا کمی آروم شم...😭💦💦
اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...
باز مهدی باکری ازم خواستگاری کنه...
بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم...
بازم داشته باشم...❣☔️
.
(همسر شهید،مهدی باکری)
.
چه دردناکه...
کسی که دوستش داری و...
همیشه جاش تو قلبته...💛
پیش چشات نباشه و...❣