خادم الشهدا

اَللّهُمَّ الرزُقنی توفیقَ شَهادَتَ فی سبیلِک

خادم الشهدا

یک خادم الشهدای بی لیاقت
که جامونده
و دلش تنگ شده
برای طلائیه
شلمچه
هویزه
دهلاویه
هفت تپه
کانال کمیل
نهر خین
اروند
و....
برای حال دلش دعا کنید

روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود

نم نم و بــا نــاز هی دارد عقب تر می رود


دست نامریی باد و دسته های تار مو

وای این نامرد با انها چه بد ور می رود


می زنی لبخند و بیش از پیش خوشکل می شوی

اختیار ایـن دلــم از دست من در مـی رود


واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند

این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگر می رود


پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم

رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود


ابـروانت می شود یــاداور " هشتاد و هشت"

چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود


گــر تــو را ای فتنـه , شیـخ شهر ننمایـد مهار

مثل ایمـان مــن , امنیت ز کشور می رود


اهــل نفــرین نیستم امـا خدا لــعنت کنــد

آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۴
خادم الشهدا

بسم ربِّ الشهدا🌹



❤️ازشهدا یادگرفتم : ..


😔از ابراهیم هادی ، پهلوانی را ..

😔از حاج همت ، اخلاص را ..


😔از باکری ها ، گمنامی را ..

😔از علی خلیلی ، امر به معروف را ..

😔از مجید بقایی ، فداکاری را ..

😔از حاجی برونسی ، توسل را ..


😔از مهدی زین الدین ، سادگی را ..

  از حسین همدانى ، جوانمردى و اخلاق را 


😭بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ام !! ..

😭نه این شرمندگی نیست !! ....


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۰۲
خادم الشهدا


🍃یک شب که با موسایی پور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آنها از ما جدا شدند و جلو رفتند. وقتی تاخیر کردند فکر کردیم شناسایی شان طول کشیده، لذا منتظر ماندیم، اما تاخیرشان طولانی شد و فهمیدیم اتفاقی افتاده است. هر چه گشتیم اثری ازشان نبود. رفتم ماجرا را به حسین یوسف اللهی گفتم. ناراحت شد. شهادت بچه ها یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبت دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچه ها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین موضوع را با حاج قاسم سلیمانی در میان گذاشت. حاج قاسم به حسین گفت: چون احتمال اسارتشان زیاد است ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم. به حسین گفتم می خواهی چکار کنی؟ گفت من به قرارگاه خبر نمی دهم، من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می کنم و فردا می گویم برای آنها چه اتفاقی افتاده است. 


🍃صبح روز بعد که که حسین را دیدم خوشحال بود به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم حسین صادقی را. پرسیدم کجا هستند؟ گفت: جایی نیستند. دیشب هر دو را در خواب دیدم که هر دو آمدند. اکبر جلو بود و حسین پشت سر  او. چهره اکبر خیلی نورانی تر بود. گفت می دانی چرا؟ گفتم نه. گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمی شد. ولی حسین اینطور نبود. نماز شب می خواند، ولی اگر خسته بود نمی خواند، دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود. بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند، ما برمی گردیم. پرسیدم:  اگر اسیر نشده اند چطور برمی گردند؟ گفت: احتمالا شهید شده اند و جنازه هایشان را آب می آورد. پرسیدم حالا کی می آیند؟ گفت: یکی شب دوازدهم و دیگری شب سیزدهم. 


🍃شب دوازدهم از اول مغرب لب آب می رفتم و به منطقه نگاه می کردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچه ها را بیاورد ولی خبری نشد. رفتم سنگر خوابیدم. صبح با زنگ تلفن صحرایی یکی از بچه ها بیدار شدم و به من گفت زود بیا اینجا یک چیزی روی آب است و به این سمت می آید.مدتی صبر کردیم دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد.


📚 کتاب لحظه های آسمانی، صفحه 41


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۳
خادم الشهدا

سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین...

آمــــــــــدی...

سر به هوا

 چشم به راهــــــــم کردی...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۸
خادم الشهدا


رفتم وضو بگیرم و آماده شودم برای نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نماز خانه گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود . جلوی نماز خانه یک جفت کتانی چینی بود. توجهم به آن جلب شد. نزدیک که رفتم متوجه شدم کسی در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشک می ریخت.


آن قدر شدید گریه می کرد که به فکر فرو رفتم . با خود گفتم :«خدایا این چه کسی است که در دل شب این گونه گریه می کند؟!»


خواستم بروم داخل ، ولی گفتم خولتش را به هم نزنم. پشت در ایستادم. گریه های او در من هم اثر کرد. ناخواسته به حال او غبطه خوردم. خودم را سرزنش می کردم و اشک می ریختم.


با خودم گفتم : «ببین این بچه بسیجی ها چطور قدر این لحظات را می دانند. ببین چطور با خدا خلوت کرده اند. هنوز نتوانسته بودم تشخیص دهم آن فرد چه کسی است ؟ »


از جلوی نازخانه رفتم و موقع اذان برگشتم و وارد نازخانه شدم. او رفته بود.


وقتی به محل مناجات آن شخص رسیدم باورم نمی شد ! هنوز محل مناجات او از اشک چشمانش خیس بود!


خیلی دوست داشتم بدانم آن شخص چه کسی است . کفش کتانی او حالت خاصی داشت.


روز بعد به پاهای بچه ها خیره شدم . بالاخره همان کتانی را در پای او دیدم ؛ سید خوبی های گردان ، سید مجتبی علمدار.


کتاب زندگی نامه و خاطرات ذاکر شهید سید مجتبی علمدار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۷
خادم الشهدا

حرف های آخرشه

کوتاهه

گوش کن لطفا


⚡️صدای شهید مدافع حرم، شهیدمهدی صابری⚡️

فرمانده گروهان علی اکبر (ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون...

دقایقی قبل از شهادت که در محاصره کامل داعش قرار دارند...



شهید مهدی صابری : نه نه عقب نشینی تو کار نیست...



شهید مهدی صابری پشت بیسیم: میتونید برا ما یکی رو بفرستین یه مقدار اب بیاره؟؟

همرزم شهید :اب هیچی نداریم برادر...


شهید مهدی صابری : یا علی ، کربلا...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۴
خادم الشهدا

قــــــــــانـــون اول 

خداوندا ! اعتراف می کنم به این که قران را نشناختم و به آن عمل نکردم .حداقل روزی ۱۰ آیه قران را باید بخوانم ، اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این ۱۰ آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم 

تاریخ اجرا : ۴/۵/۱۳۶۹ 




قـــــانــــــــون دوم 


پروردگارا اعتراف می کنم از این که نمازم را به معنا خواندم و حواسم جای دیگری بود در نتیجه دچار شک در نماز شدم . حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم اگر به هر دلیل نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت را بخوانم . 

تاریخ اجرا : ۱۱/۵/۱۳۶۹ 


قـــــانون ســــــوم 

خدایا اعتراف می کنم از این که مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشد.حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم اگر به هر دلیل نتوانستم روز بعد باید ۲۰ ریال صدقه و ۸ رکعت نماز قضا به جا بیاورم. 

تاریخ اجرا ۲۶/۵/۱۳۶۹ 


قـــــانون چــــهارم 

خدایا اعتراف می کنم از این که شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب پنج شنبه و شب جمعه باشد اگر به هر دلیل نتوانستم شبی را به جا بیاورم باید به جای هر شب ۵۰ ریال صدقه و ۱۱ رکعت نماز را به جا بیاورم . 

تاریخ اجرا : ۱۶/۶/۱۳۶۹ 


قــــانون پـــنـجــم 

خدایا اعتراف میکنم به اینکه (خدا میبیند ) را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خود کار کردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبحهای جمعه سوره الرحمن را بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد ۴ صبح زیارت عاشورا و یک جز قران بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آنرا در اولین فرصت به اضافه ۲ حزب قران بخوانم. 

تاریخ اجرا :۱۳/۷/۱۳۶۹ 


قــــانون شـــشم 

حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم باید به ازای هر صلوات ۱۰ ریال صدقه بدهم و ۱۰۰ صلوات بفرستم. 

تاریخ اجرا : ۱۸/۸/۱۳۶۹ 


قــــــانون هـــفتم 

حداقل باید در هر بیست و چهار ساعت ۷۰ بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم در بیست و چهار ساعت بعدی باید ۳۰۰ بار استغفار کنم و باز هم ۳۰۰ به ۶۰۰ تبدیل می شود. 

تاریخ اجرا : ۳۰/۹/۱۳۶۹ 


قـــانون هــشتم 

هر کجا که نماز را تمام میخوانم باید ۲ روز روزه بگیرم.بهتر است که دوشنبه و پنجشنبه باسد.اگر به هر دلیل نتوانستم این عمل را انجام دهم در هفته بعد باید به جای دو روز ۳ روز و به ازای هر روز ۱۰۰ریال صدقه بپردازم. 

تاریخ اجرا : ۱۹/۱۱/۱۳۶۹ 


قــــانون نــــهم 

در هر روز باید ۵ مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم روز بعد باید ۱۵ مسئله را بخوانم. 

تاریخ اجرا : ۱۴/۱/۱۳۷۰ 


قـــانون دهـــم 

در هر بیست و چهار ساعت باید ۵ بار تسبیحات حضرت زهرا (س) برای نماز های یومیه و ۲ بار هم برای نماز قضا 

بگویم.اگر به هر دلیل نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ۳ مرتبه این عمل را تکرار کنم. 

تاریخ اجرا : ۱۵/۳/۱۳۷۰ 


دست نوشته ها در ادامه مطلب
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۵
خادم الشهدا

🔸محمد در عملیات می گفت: بچه سیدها پیشانی بند سبز ببندند. واقعا صحنه زیبایی ایجاد می شد. نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند. 

خود محمد به شوخی می گفت: یک اشتباه صورت گرفته من باید سید می شدم! برای همین من شال سبز می بندم!

🔸یادم هست بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمد تورجی فرمانده گردان شده بود. نشسته بود داخل چادر. 

برگه ای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک می ریخت. جلو رفتم و سلام کردم. برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد و سی و پنج نفر بود.

محمد گفت: خوب نگاه کم. نود نفر این ها سادات هستند. فرزندان حضرت زهرا. آن هم در عملیاتی که با رمز یا فاطمه الزهرا بود!


شهید تورجی زاده


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۵
خادم الشهدا


و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند . تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم . ...


تقدیم به محضر همه شهدای گمنام که مشهور آسمانیانند ...


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۷
خادم الشهدا

احساس میکنم که گم شده ام.....

شهدا میشود مرا تفحصم کنید

گم شده ام.....درکجا نمیدانم.....

بیش از همه در خودم...

شما را به آن سربندهایتان تفحصم کنید...

آخر که چه؟

مگر نه این است که از خاک آمدم و به خاک میروم؟

پس چه بهتر که خاکی بروم ...

دیگر تحمل ندارم 

قلبم پر از حب دنیاست

چشمانم که هنوز گریان است 

دستانم هنوز به سوی شماست 

پاهایم هنوز در راهتان است 

گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود 

پس تا دیر نشده به داد این تن برسید...

شهدا تفحصم کنید...

گم شده ام

غرق شده ام

و به نگاه شما محتاجم...

به شهادت محتاجم...

شما را به سر بندهایتان قسم تفحصم کنید

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۵
خادم الشهدا